۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

45:. ترنس‌فوبیا .:


*بخش اول*

فکر کن یک مشکل اورژانسی برات پیش اومده و داری با آمبولانس سریعاً به بیمارستان منتقل میشی،
برات مهمه که راننده‌ی آمبولانس بیشتر...
*به پدرش شباهت داشته باشه؟
*به مادرش شباهت داشته باشه؟
*یا برات اهمیتی نداره؟
خب طبیعتاً جواب این هست که : برام اهمیتی نداره.

**بخش دوم**

فکر کن از آمبولانس و با تخت داری به اتاق عمل منتقل میشی،
برات مهمه که پرستارهایی که مسئول آماده کردن و انتقال تو به اتاق عمل هستن...
*سایز کفشهاشون 37 باشه؟
*سایز کفشهاشون 40 باشه؟
*یا برات اهمیتی نداره؟
خب جواب هم طبیعتاً این هست که : برام اهمیتی نداره.

***بخش سوم***

فکر کن به اتاق عمل انتقال داده شدی و جراح ِ مربوط آماده‌ی جراحی میشه،
برات مهمه که...
*پزشک جراح‌ات هتروسکشوآل(دگرجنسگرا)باشه؟
*پزشک جراح‌ات ترنس‌سکشوآل(تراجنسی)باشه؟
*یا برات اهمیتی نداره؟
خب طبیعتاً جواب این هست که : ....؟؟؟

در زندگی این تفاوتها اهمیتی نمیتونن داشته باشن!
پیش داوری رو دور بریز!!
ترنس‌فوبیا رو پس بزن!!!
و تو، اون انسان متفاوت با افکار مسموم نباش!

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

44:. نوروز مبارک .:


فرارسیدن نوروز و بهاری دیگر را به تمام دوستان و خوانندگان عزیز آهـــو،همچنین تمام پارسی زبانان و علاقه‌مندان به فرهنگ و ادب کشورم تبریک میگویم.

به این اُمید که سال جدید شروعی باشد بر رشد،پیشرفت و سربلندی تک تک شما هرجا که هستید و هر رنگ و روش ومَنِشی که دارید.

ســـبـــز باشید و پایدار

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

43:. بدون شرح .:

آهـــوی خــســتــه هم فیلتر شد...
اما در این آدرس میمانم و به فعالیت ادامه میدهم،پس مثل همیشه فقط و فقط همینجا دنبال کننده‌ی مطالبم باشید.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

42:. بیستم نوامبر،بیاد کشته شدگان ترنس جندر و ترنس سکشوآل .:


دوازدهمین سالگرد یادبود آنهایی که قربانی پیش داوری ونفرتِ ترنس فوبیک شدند و می‌شوند،جالب اینجاست که این جنایات توسط افرادی که بر طبل بیماری و انحراف ترنسها میکوبند و خود را اکثریت و طلبکار ِمطلق میدانند رخ میدهد و با چنین تفکرات مشمئز کننده‌ای و با هدفهای بیمارگونه و واپسگرایانه به خود اجازه‌ی هر وحشی‌گری را میدهند.


کاش دنیا جای آرامتر و سالمتری برای بودن و زندگی کردن میبود.اما آیا سکوت همیشه راه مناسبی در مقابل ظلم هست؟

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

41:. کمی با تو...(3) .:


بچه که بودم،اکثر اوقات برای خرید با مادرم از خونه بیرون میرفتم،یه روز که با هم برای خریدن یه مقدار وسایل مورد نیاز آشپزخونه به پلاستیک فروشی رفته بودیم در حالی که با کنجکاوی تمام ظرف و ظروف‌ها و قفسه‌ها رو نگاه میکردم و از این سر مغازه به اون سر میرفتم یکدفعه یه قفسه نظرم رو به خودش جلب کرد،نزدیک شدم و متوجه شدم یه تعداد "دستِ پلاستیکی" با ناخن‌های قرمز و لاک زده اون تو ریخته شده،یکی از اونارو برداشتم و اتیکتش رو خوندم،با کلمات درشت روش نوشته شده بود:"دست سحرآمیز"و زیر اون جمله‌ی کوتاه با قلمی کوچیکتر نوشته شده بود:"کَس نخارد پشت من،جز ناخنِ انگشت من".

یادم میاد که اونروز تا خونه به این ضرب المثل فکر میکردم و حتی از نظر ادبیاتی هم منظور اون جمله رو نمی‌فهمیدم.برام جالب میومد و در عین حال گُنگ.

اما امروز و بعد از گذشت چندین سال علاوه بر اینکه مفهوم اون ضرب المثل جادویی رو درک کردم بلکه اعتقاد 100% بهش پیدا کردم،خصوصاً اینکه در خیلی از شرایط دیگران توانایی درک و پذیرش ماها(ترنس سکشوآلها)رو ندارن حتی خانواده‌ها که گاهی تحمل شرایط فرزند ترنس سکشوآلشون رو با پذیرش اشتباه میگیرن.و این ما هستیم که مسئول مستقیم و 100% انتخاب و سبک و روش زندگی کردنمون هستیم و جز خودمون از دیگران نباید "هیچ"توقعی داشته باشیم.


پ. ن:میدونم که سخته اما برای مستقل شدن و مستقل بودن باید سختی کشید،زندگی گاهی به خاطر همین سختی‌هاش قشنگه،زمانی که به گذشتت فکر میکنی و میبینی چه سختی‌هایی رو یک تنه پشت سر گذاشتی،کسی نتونست حتی بشنوتت چه برسه به درک کردن،اما با همه‌ی اینا رشد کردی،قوی شدی و توانایی اداره کردن خودت رو تنها و تنها خودت داری.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

40:. کمی با تو...(2) .:

با دوستم رفته بودم بیرون و به هر دومون خیلی خوش گذشته بود،کُلی صحبت کرده بودیم،خندیده بودیم،قدم زده بودیم و با هم چیزی خورده بودیم.دیگه زمان رفتن به خونه بود،دوستم منتظر موند تا تاکسی برسه و من سوار شم تا بتونه به خونه برگرده،یه دونه از این وَنهای سبز رنگ ایستاد،من از دوستم خداحافظی کردم و سوار شدم،صندلی دو نفره و من طبق عادت کنار پنجره نشستم،پشت سرم هم سه تا صندلی بود که ردیف آخر رو تشکیل میدادن،داشتم خیابون رو نگاه میکردم،دیرمتوجه شدم که تمام سرنشینها آقا هستن،موبایلم رو از کیفم بیرون آوردم و در حال بازرسی پیامها بودم که متوجه صدای دو تا جنس نَر از پشت سرم شدم.

.دختره؟پسره؟نکنه دو جنسیه؟کاش فلان جاش هم مثل فلان جاش باشه.

و بعد بلند بلند خندیدن.چند ثانیه گذشت،تاهمون دو سرنشین نَر که به نظر مهارت چنین و چنانی در خاله زنک بازی هم داشتن و واسشون شکل و شمایل قسمت خصوصی بدن اینجانب هم خیلی مهم بنظر میرسید ادامه دادن.

..من فکر میکنم اواخواهر باشه.

.هر چی هست خیلی جیگره.

سکوت وحشتناکی حاکم شده بود و تموم سرنشینها(حتی اونهایی که جلوتر از من نشسته بودن)هر از گاهی سرکی میکشیدن و نیم نگاهی به من و اون دوتا گرفتار مینداختن،اون دو هم خیلی ریلکس در حال مسخره کردن و ادامه دادن به خزعبل گویی‌هاشون بودن.

یه خورده فکر کردم که چی باید بهشون بگم که فک شریفشون رو ببندن و به چرت گفتناشون خاتمه بدن. خوب فکرامو جمع کردم و دست آخر تصمیم گرفتم واکنشی نشون ندم برای اینکه روز خوب و خوشی رو که پشت سر گذاشته بودم با اهمیت دادن به یه چنین موضوع مسخره‌ای حتماً خراب میکردم و کلی انرژی ازم میگرفت.

15دقیقه‌ای گذشته بود و همچنان مشغول هرزگوییهاشون بودن که یه دفعه صدایی رو دقیقاً از پشت سرم خطاب به اونها شنیدم.

:.آقایون؟شما خسته نشدین؟خجالت نکشیدین؟از اولی که سوار شدین یه ریز دارین حرف میزنین و بنده‌ی خدایی رو که هیچ شناختی ازش ندارین رو مسخره میکنین و میخندین،خیال کردین کی هستین؟خیال میکنین چه برتری نسبت به ایشون دارین؟چرا به خودتون حق میدین هر چی دلتون خواست بگین؟ساکت باشین و سرتون به کار خودتون باشه.

بعد از حرفهای اون مسافر که به نظر سن و سال گذشته هم میومد(از صداش این تشخیص رو دادم)سکوت مطلق حاکم شد و اون دو تا گرفتار هم حدود 5 دقیقه بعد پیاده شدن،و من فقط سرم رو براشون تکون دادم یه لبخند تلخ و معنی‌دار هم تحویلشون.

نزدیکیهای مقصد،ترافیک سنگینی حاکم شده بود،کنجکاو شده بودم تا ببینم اون فردی که اون دو تا موجود رو خفه کرده بود چه شکل و شمایلی داشت،سرم رو برگردوندم و متوجه شدم یه مرد جوون با ظاهری برازنده و امروزی تنها سرنشینی هست که پشت سرم نشسته.

پ.ن:خوشحالم که تو کشورمون انسانهایی وجود دارن که معنای "آزادگی"رو درک میکنن و به یه سری اصول اخلاقی و انسانی پایبندن،و تشکر میکنم از اون هموطن که ممکنه خواننده‌ی دست نوشته‌های من باشه یا نباشه.

پ.ن2:هیچ وقت از شرایط و زندگی شخصی‌ام قلم نزدم. از این پُست و از این به بعد مینویسم چون حرف برای گفتن زیاد هست.

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

39:. جان هامیلتون .:


-->
پس از بیست سال خدمت در ارتش که از میان آن میتوان به یکی از مأموریتهایش در عراق اشاره کرد."ایان"در سال 2007 اسلحه را کنار گذاشت و با انتقاد و مبارزه با تبعیضهای جنسیتی که تا بدان روز متحمل شده بود مصمم شد تا از نظر فیزیولوژیک نیز به آنچه که است تبدیل شود و بدین ترتیب و با انجام عمل جراحی تطبیق جنسیت و برگزیدن نام"جان"به واقعیت وجودی خود جامه‌ی عمل پوشانید.
با توجه به حرفه‌ی پیشین،خود را برای پیوستن به پلیس ِ"استرثکلاید"(در نزدیکی گلاسگو) مناسب دید و توانست با پشت سر گذاشتن تمامی آزمونهای فیزیکی و نگرشی و استعدادی بهترین نتیجه‌ی لازم را کسب کند و به استخدام پلیس در آید.
و بدین ترتیب"جان هامیلتون"به عنوان اولین فرد ترنس جندر که به استخدام پلیس در اسکاتلند در آمد شناخته میشود.
قابل ذکر است که برخی از پایگاه‌های خبری ایران با انتشار عکسهای قبل و بعد از عمل جراحی تطبیق جنسیت"جان"مدعی شده بودند که این فرد در اثر جنگ و عواقب نبرد در عراق به آنچه که"اختلالات جنسی"نامیدند مبتلا شده و با عمل جراحی"جنسیت"خود را تغییر داده است،انعکاس چنین خبری با آن لحن خاص شگفتی آفرین نیست اما امیدوارم که به واقعیات با دید واقع بینانه‌تری برخورد شود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

38:. هفدهم ماه مِی،بهانه ای برای... .:


-->
همیشه پیش داوری ها و قضاوتهای کورکورانه وجود داشته و فکر میکنم وجود خواهند داشت،تغییر را از خودمان شروع کنیم،انسان باشیم و به انسانیت و ارزشهای انسانی و انسانها احترام بگذاریم،همیشه تفاوتها بازگو کننده ی فساد و تباهی و واپسگرایی نیستند،پس بهتر است مسئول اعمال و کردارخودمان باشیم و در جنگ با دیگران به خاطر متفاوت بودن نباشیم،رفتارهای بیمارگونه و پس زدنهای احمقانه را از خود دور کنیم تا بهتر و سالمتر زندگی کنیم...اینهمه طرد کردیم،انگ زدیم،عقده گشایی و مسخره کردیم،سوءظن نسبت به اقلیتها داشتیم!!! به کجا رسیدیم ؟اینهمه خشم و رفتارهایه غیر مسئولانه چه؟پس نتیجه میگیریم : اگر ذهن بیماری داریم،این طرز فکر پوچ که در عمق بودنمان را فرا گرفته از خود دور کنیم که چون دیگران مثل ما نیستند،مثل ما رفتار نمیکنند،ارزشهای متفاوتی دارند و مهمتر از آن طبیعتی متفاوت از ما دارند پس حتماً بیمارهستند وبهتر این است که در پی درمان خودمان باشیم.بیشتر مطالعه کنیم و بی پایه و اساس حرف نزنیم.
هفدهم ماه مِی بهانه ای شد برای یاد آوری بر این اصل که فاصله ها برای رسیدن به شرایط ایده آل زیاد هستند و تلاشها باید کرد و سختی ها باید کشید.با نفرت و خشونت مبارزه کرد و مسئولانه رفتار و زندگی کرد.برای یکبار هم که شده امتحان کنیم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

37:. بی مقدمه .:



فرا رسیدن نوروز جمشیدی را به تمامی دوستان و خوانندگان آهوی خسته شاد باش عرض میکنم و برایتان سالی خوش همراه با سلامت روح و جسم آرزومندم.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

36:. در فرانسه ترنس سکشوآلیزم دیگر بیماری محسوب نمیشود .:


Roselyne Bachelot
فرانسه اولین کشور در جهان است که اقدام به حذف ترنس سکشوآلیزم از لیست بیماری ها و اختلالات روانی کرد.

رُزلین باچلوت(درتصویر)
وزیربهداشت،درمان،امور جوانان و ورزش فرانسه شانزدهم ماه می 2009 این مهم را وعده داده بود و امسال در آستانه ی 16 می دیگر با انتشار یک مقاله در روزنامه ی رسمی کشور، تصمیم دولت فرانسه مبنی بر حذف ترنس سکشوآلیزم از لیست مشکلات زودرس شخصیتی در بند قانون امنیت اجتماعی مربوط به بیماری ها و اختلالات روانی طولانی مدت را به اطلاع افکار عمومی رسانید و به وعده ی خود جامه ی عمل پوشانید.
-->شایان ذکر است که در ماه می 2009،شخصیتهای مختلف جهان علم و سیاست با درخواست از سازمان بهداشت جهانی خواهان حذف ترنس سکشوآلیزم از لیست اختلالات و بیماری های روانی این سازمان شده بودند.
تاریخ انتشار: آدینه 12.02.2010