۱۳۸۴ بهمن ۳۰, یکشنبه

13:. یک گفتگوی واقعی .:


من : مامان با بابا صحبت کردی ؟ راجبه همین عمل جراحی؟



مامان : آره ولی نه من راضیم نه اون .


من : چرا ؟ دلیلش چیه ؟ چرا راضی نیستین ؟


مامان : چون که ما نمی تونیم . این خیلی لقمه بزرگیه برای ما .


من : خب این جوری که نمی شه پس من چی کار کنم ؟ چقدر بشینم کنج خونه ؟


مامان : نشین خب.یه کاری واسه خودت جور کن .


من : کار خونگی از کجا بیارم ؟


مامان : چرا کار خونگی ؟ مگه بقیه چی کار می کنن ؟


من : بقیه خیلی کارا می کنن که من نمی تونم بکنم اینم روش .


مامان : خب چی می خوای بگی ؟ فکر کردی تغییر جنسیت بدی دیگه خوشبخت می شی ؟


من : نه همچین فکری نکردم . خودم می دونم اونم هزار تا مشکل داره ولی هر چیه از الان بهتره .


مامان : تو رو خدا این جوری کرده . تو نباید با خواسته خدا بجنگی که .


من : خدا درد می ده درمونم می ده . خیلیا هستن مادر زاد یه مشکلی دارن . نباید خودشونو درمان کنن؟ باید همونجوری بمونن که یه وقت با خواسته خدا نجنگیده باشن ؟


خدا علاوه بر بیماری عقل و همت داده که ازش استفاده کنیم .



مامان : ما نمی تونیم من نمازم ترک نشده .حالا چه جوری ……


من : هیچ ربطی نداره . اتفاقآ اون جوری بخوای بگی طبق نظر خیلی از علما از نظر شرعی واجبم هستش .


مامان : من اون دینو قبول ندارم .


من : دینی که خودت دوست داشته باشی قبول داری ؟ خب ما نداریم همچین دینی.شاید اینکی جدیده مال شما باشه . ولی دین من همون قبلیس.


مامان : بابا این همه هستن مثل تو دارن زندگیشونو می کنن . تو هم مثل اونا .


من : کو ؟ کجا هستن این همه ؟ من چرا ندیدم تا حالا ؟ مثل خودم زیاد دیدم ولی یا رفتن عمل کردن یا خود کشی . از اونایی که شما می گی من ندیدم .


مامان : تو اگه خودت بخوای خوب می شی .



من : خب مشکل همینه که من نمی خوام . اگر می خواستم که دیگه مشکلی نبود . خواستنو نخواستن که دست خود آدم نیست . یکی که مثلآ رنگ آبی رو دوست داره می تونه دیگه نخواد که دوست داشته باشه ؟ مگه از اول خودش خواسته بوده ؟


من : مامان خودتم می دونی که اینا همش بهونس . شما خودتون دوست ندارین . من می خوام بدونم چرا ؟


مامان (با گریه) : خب من تو رو همین جوری می خوام . می خوام که پسر باشی .


من : به نظر تو من الان پسرم ؟ چه نشونه ای از پسر بودن تو من میبینی ؟


مامان : سکوت ……


من : تازه من که نمی تونم تا ابد بر اساس خواسته دیگران زندگی کنم . پس خودم چی ؟


مامان : گریه ……


مامان ( با گریه ) : من نمی تونم . من نمی تونم تحمل کنم . نمی تو نم ….


من : چطور من می تونم . من 17 سالم بود یواشکی می رفتم پیش این روانشناس و اون روانپزشک کارامو می کردم . نه به کسی می گفتم . نه کسی کمکم می کرد . خودم هزار تا مشکل داشتم . ولی کسی نبود کمک کنه . ( با گریه ) چطور منه 17 - 18 ساله تحمل می کردم ؟ اون وقت مادر میان سالم نمی تونه تحمل کنه ؟ بر عکس شده ؟


مامان : گریه ……


من : مامان اولش سخته . به خدا بعدش عادت می کنین . کنار میاین .


مامان : گریه …… بد بخت می شی . یه عمر انگشت نشون می شی .


من : اگه خونمو عوض کنیم به جز فامیل کسی منو نمی شناسه که . مگه بقیه علم غیب دارن که بدونن من قبلآ چی بودم ؟


من ( با گریه ) : مامان من دیگه این جوری نمی تونم . خودتم می دونی . حالا سخته هر چیه باید انجام بدیم ابن کارو . چاره دیگه ایی نیست . من ذیگه نمی تونم این جوری زندگی کنم …… نمی تونم ….


نوشته شده توسط شیوا(نویسنده ی پیشین آهوی خسته)

۱۳۸۴ بهمن ۱۵, شنبه

12:. تجربیات من در مواجهه با خانواده .:


همه می دونن مشکل اصلی ما ترنس ها راضی کردن خانواده ها برای عمل تغییر جسم هستش . اکثریت غریب به اتفاق خانواده ها به شدت هر چه تمام تر با این کار مخالفت می کنن . خانواده منم همینجوری بودن . ولی خب من اونقدر باهاشون حرف زدم و اونقدر گفتمو گفتم که حالا دیگه کم کم فهمیدن که بله بچه ما مشکلش اینه اینجوریم نمی شه زندگی کرد .


خب من می خوام یه خورده از این تجربیات سرسام آور خودم بگم . هر چند محیط هر خانواده ای فرق داره و برخورد متناسب خودش رو می خواد . ولی فکر می کنم که مفید باشه .


خب مسلمآ وقتی ما بر اولین بار تصمیم می گیریم که مشکلمون رو به صورت علنی مطرح کنیم خانواده تعجب چندانی نمی کنه و شوکه نمی شن . از این بابت خیالتون راحت . چون اونا از بچگی رفتار ما رو دیدن و حتی بعضی وقت ها به خودمونم گفتنو سرزنشمونم کردن .


من اول خودم یواشکی می رفتم پیش روانپزشک و مشاور . می دونستم که برای افرادی مثل ما تغییر جسم انجام میشه . بنا براین یه روز بعد از هماهنگ کردن با روانشناسم مادرمو بردم پیشش . به نظرم این جوری بهتر بود تا این که خودم بهش بگم .


اوایل وقتی این موضوع مطرح می شه واکنش طبیعی اینه که والدین اصلآ وجود این مشکل رو انکار می کنن . مثلآ اون اوایل که با مادرم می رفتم پیش دکتر خیلی راحت بر می گشت می گفت …. نه !!!! اصلآ بچه ی من دخترونه نبود . نه !!! کاملآ طبیعی بود مشکلی نداشت اصلآ . اون موقع منم شاخ در میاوردم که واااا !! این همون مادر منه که همش سر کارای من جنگ و دعوا داشتیم که چرا تو مهمونی میای پیش دخترا ؟ چرا آرایش می کنی ؟ چرا اینجوری رفتار می کنی ؟ چرا اونجوری …..


حالا اومده با خونسردیه کامل می گه . نه !!!! رفتارش معمولی بود دخترونه نبود . من که چیزی ندیدم ….


خلاصه شما حواستون باشه مثل من شاخ در نیارین چون این واکنش ها طبیعیه و عمومیت داره .


تو این راه حرف های خیلی خنده دارو بی معنی می شنوین . مثلآ میگن که این روانشناسا خودشون دیوونه ان . کم دارن . تو هیچیت نیست همش تلقینه . بی خودی میای پیش اینا یه اسمم میزارن روت . قشنگ برو زندگیتو بکن …. یه استدلال استاندارد مشترک هم دارن که من از بقیه دوستامم پرسیدم همینو به اون ها هم گفته بودن : این روانشناسا دکون باز کردن که از شما ها پول بگیرن . الکی یه اسمی می ذارن روت که فقط هی پول بگیرن ازت . شما هم اینجور موقع ها باید بگین که هر کسی در ازای کاری یا خدماتی که انجام میده پولم میگیره . نمی شه مثلآ بگیم ما دیگه وقتی مریض می شیم نریم دکتر چون دکتره یه وقت ممکنه به ما دروغ بگه از ما پول بگیره . به هر حال کارشونه . در ازای کارشونم یه مبلغی می گیرن . و گر نه روانشناس یا دکتر مفتی ما نداریم که شما بهش اطمینان کنین .


وقتی به این مرحله برسین سعی می کنن دیگه با شما پیش دکتر نیان یا حتی نزارن شما برین . اصلآ نباید کوتاه بیاین و بگین که صبر من تموم شده و من نمی تونم این وضعیت و تحمل کنم . حتی می تونید الکی برای این که مخالفتشون کم بشه بگین من می خوام برم دکتر خوب بشم . نمی خوام این جوری باشم . با این کار برو بیا به پیش دکتر و روانشناس و …. بیشتر میشه . و خود طرح این مسائل باعث می شه کم کم از مکانیسم انکار خارج بشن .حداقل اینو قبول کنن که یه مشکلی وجود داره و موضوع به این سادگیم نیست که همش یه تلقین یا ادا اطوار گذریه …


ما میدونیم که چون ذهنیتمون با جسممون متفاوت و شبیه جنس مخالف هستش همه خصوصیات و گرایش ها از جمله میل جنسی ما هم بر عکس اون چیزی هستش که باید باشه . این موضوع اگر شرایط خانواده مناسب باشه می تونه دلیل خوبی برای ما باشه . چون این دیگه چیزی نیست که با تلقین به وجود اومده باشه . مثلآ می تونیم به مادرمون بگیم که من که به دختر علاقه ندارم پس ازدواجم نمی تونم بکنم . آیندم چی می شه ؟؟؟ یا بگیم پسر ها برای من نا محرم هستن من تو محیط کار یا دانشگاه یا محل تحصیل چون مجبورم بینشون باشم خیلی معذبم …. ( البته اف تو ام ها بر عکسش هستن دیگه) . اما در صورتی باید از این حربه استفاده کنین که اطمینان داشته باشین بعد از اون دچار محدودیت شدید نشین و گر نه گفتن این موضوع که به پسر علاقه دارین باشه برای مراحل بعد ولی بهتره بدونن که به دختر علاقه ندارین .


ممکنه تو این مدت به شدت روتون حساس بشن . یعنی به بیرون رفتنتون … این که کجا میرین .. کی میاین …. با کی تلفنی حرف میزنین … حتی به لباس و موهاتونم ممکنه گیر بدن که این جوری نباش اون جوری باش …..


بعد از یه مدتی و گذروندن این مراحل والدین وارد فاز دعا میشن (در صورت داشتن عقبه مذهبی) .


نذر و نیاز شروع میشه و شایدم زمان خوندن کتاب دعا و مفاتیح و … افزایش پیدا می کنه . در تمام این مدت شاید هر روز مشاجره وجود داشته باشه . باید تحمل کرد. توی این مشاجرات اونقدر حرف های تکراری می شنوین که واقعآ سخته . شما دلایلتون برای تغیر جسم رو براشون شرح می دین . اما انگار شنیده نمی شه . بار ها مشکلات وضعیت فعلی و لزوم انجام عمل رو می گین ولی انگار منطقی وجود نداره . این مرحله سخت ترین و فرسایشی ترین روابط رو دارین و هیچ چاره ای به جز تحمل وجود نداره . سدی هستش که باید شکسته بشه . بین بحث هاتون ممکنه بازم بشنوین که اگه خودت بخوای خوب میشی . این جمله رو اینقدر شنیدم که وقتی بهم میگفتن دلم می خواست منفجر بشم . من در جواب می گفتم من از اول هم نخواستم این جوری بشم که حالا هم با خواستم جور دیگه ای بشم . تحت اختار من نیست .


نباید بذارین این موضوع و اهمیتش از بین بره . اون موقع ها وقتی یه هفته راجبه این موضوع باهاشون صحبت نمی کردم بعد از یک هفته انگار همه چیزو فراموش کرده بودن . انگار برای اولین بار بود که این موضوع رو می گفتم . میدونین؟ سعی میکنن فراموش کنن . چون این موضوع خیلی براشون سخت و سنگینه . ذهنشون به صورت نا خود آگاه موضوع رو بایکوت می کنه . به نظرم نباید فرصت این کار داده بشه . یعنی باید سعی کنیم این مسائل داعمآ طرح بشه تا فرصتی برای فراموشی نمونه .


بعد از این مدت ممکنه هی دکتر های جدید پیدا کنن بلکه بتونن به قول خودشون شما رو خوب کنن . دیگه باید کم کم بگین که درمانی وجود نداره . از روانشناس ها هم بخواین که به صورت آماری بهشون بگن که چند درصد این افراد خوب میشن . در واقع اگر ثابت بشه که فرد ترنس سکشوال هستش احتمال درمان صفر هستش . بعد از این که وجود این مشکل ثابت شد درمان نا پذیر بودن این بیماری هم باید ثابت بشه . اگر بشه تا این جا جلو بیایم قسمت سخت این هفت خان گذشته . دیگه فقط میمونه که بهشون ثابت کنیم هر چند تغییر جسم کار بسیار مشکلیه و وجهه خوبی توی جامعه نداره اما با توجه به این دلایل چاره دیگه ای نیست .


تازه بعد از کشیدن این ریاضت ها باید شاهد افسردگی و غصه خوردن پدر و مادرمون باشیم . خیلی سخته . مادر من همش گریه می کنه . خودشم فهمیده که دست من نیست .ولی دلم براش خیلی می سوزه اما بیشتر از اون دلم برای خودم می سوزه . اگر من بیست سال سختی کشیدم و تحمل کردم مادرمم باید بتونه یک سال به اندازه من سختی بکشه.حتی شاید کمتر .

نوشته شده توسط شیوا(نویسنده ی پیشین آهوی خسته)